سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سونیک

داستان با شخصیت شما قسمت8

در سیاره تیزی رکسو سالواتوئر و الکس و النا با جت می رفتن "زیرانو" که جت های دشمن سعی می کردن نابودشون کنن. سالواتوئر اونا رو که تو پشتشون دید از جت بیرون آمد و روی جت ایستاد "النا جت رو می روند" جت سرعت زیادی داشت و سالواتوئر مقاومت کرد و دستانش رو آتشین کرد و گلوله های آتشین محکمی به جت های دشمن پرتاپ کرد الکس هم خواست کمک کنه اونم چاقو های نینجایش رو پرتاپ کرد به سر هر روباتی و نابود می شدن تا اینکه یه روبات خیلی بزرگ پرنده ظاهر شد و از دهانش می خواست لیزر مرگبار پرت کنه که النا روبات رو دید سریع به طرف دیگر رفت تا لیزر برخورد نکنه ! سالواتوئر هم به النا گفت به روبات پرنده نزدیک شه و سوارش بشن و روبات ها رو کتک بزنن و از اون برن به کشور زیرانو... النا با جت اونا رو رسوند به روبات پرنده و النا هم پرید روی روبات! خلبانان روبات پرنده فک کردند اونا رو گم کردن . سالواتوئر یه دریچه مخفی در روبات پیدا کرد و گفت از این طرف بریم! همه داخل دریچه مخفی روبات شدن و به جای تاریک افتادند. سالواتوئر دستانش رو باز آتش کرد و همه جا واضح دیده میشد. سالواتوئر‌: خب بریم به جایی که خلبانان داشتند ما رو قیمه می کردند. رفتن سراغ اونا و با چند روبات دیگر باز روبرو شدن و همه نیرو های خودشون رو نشون دادن و درس حسابی بهشون دادن. رسیدند به جایی که خلبانان داشتند روبات پرنده رو میروندند الکس هم با شمشیرش سر خلبانان روبات رو از جا کند و النا کنترل روبات پرنده رو به دست آورد. از تلگراف به النا صدا زده شده بود که آیا جت R-162 نابود شد؟ النا هم صدای روبات رو در آورد و گفت:بله سرورم! تمام! بعدش به سرعت به کشور زیرانو رسیدند... و از فرودگاه کشور درخواست کردند که در فرودگاهشون فرود بیان... فرودگاه اجازه نداد و دستور داد که روبات رو نابود کنن که اونا فهمیده بودن دشمن هستند موشک ها به طرف روبات پرتاب شد و کنترل از دست النا خارج شد و هر سه تا (آقای یاشار دیگه نمیگم دو تا! :D) از پنجره جلویی روبات پریدن بیرون و سالواتوئر دستان النا و الکس رو گرفت و در هوا شناور شدن و آروم به زمین افتادند سربازان موقعیت اون ها رو پیدا کردن و زود اسیرشون کردند.الکس:اوه نه حالا چیکار کنیم؟ سالواتوئر: بسپاریندش به من!!!‌ و سالواتوئر که میخواست بهشون حمله ور بشه سربازان بهش شلیک کردند و سالواتوئر بیهوش شد! الکس: چه احمقیه این پسر!!! بعدش الکس و النا رو دستگیر کردن و به زندان منتقل کردنشون. سالواتوئر که تو زندان مرد ها بود به هوش اومد و دید تو زندان گیر افتاده... کنارش سه تا مرد بود. سالواتوئر پوزخند زد و میخواست میله های زندان رو خم کنه و فرار کنه . وقتی زد به میله ها برق گرفتش. مرد ها هم کلی خندیدن و یکی از مرد ها گفت :فک می کنی این زندان بچه هاست؟ خخخخ سالواتوئر هم عصبانی شد و به ساعت زندان نگاه کرد دید ساعت 5 هستش و یک یا دو ساعت مانده به غروب و نگران شد.

در دنیا که مایک و تیلز داشتن آزمایش میکردن فهمیدن که دریچه ای باز شده و از طریق دریچه منتقل شدن به کهکشانی ناشناس... مایک اوضاع رو به دوستانش گفت و عفه جواب داد:حالا چطوری اونارو پیدا کنیم؟ مایک : نمیدونم... متاسفم... عفه نمی خواست دوستانش رو از دست بده و فک کرد که شاید استرایک بتونه کمکشون کنه . وقتی سه دوست ای ام آر اس به خونه استرایک میرفتن ناگهان دیدن استرایک داره با کسی میجنگه و از طرف دیگر نگاه کردن که جیسون و سیسون دارن میان کمکش! عفه هم زود به اون کس حمله کرد و به خاک کوبیدش ! دید سرباز روبات ها رو صدا میکنه تا کمکش کنن. روبات ها از یه دریچه اومدن و مایک دریچه ها رو دید فهمید که شاید سالواتوئر به داخل یکی از دریچه ها رفته باشه. رکس:بازم روباتای مسخره !‌ کسی بیاد که خیلی قوی باشه دیگه اه! همه روبات ها رو یکی یکی نابود کردن و سربازی که میخواست فرار کنه اسلحش رو در آورد به طرفی شلیک کرد و میخواست فرار کنه که رکس گرفتش. رکس گفت کجا؟ بهت نیاز داریم! رکس با طناب سرباز زو بست به درخت تا تکان نخوره... استرایک زود گفت:برای چی میخواستی منو بکشی ؟ها؟ عفه:اون دریچه ای که باز کردی چی بود؟هان؟ وقتی مایک اسلحه رو از سرباز گرفت و به سرباز نشانه گرفت گفت زود بگو وگرنه تو رو میفرستم به مشتری!!! سرباز هم ترسید و همه چی رو گفت مثل روباتی که الکس و سالواتوئر و النا اسیرش کرده بودن... عفه: پس میخواهید منو هم بکشید آره؟ و عفه زود اسلحه رو از مایک گرفت و دریچه ایجاد کرد و رفت به کشور زیرانو در سیاره تیزی رکسو... همه دهانشون باز موند و میخواستن برن دنبال عفه ولی دریچه زود بسته شد و عفه هم اسلحه رو با خودش برده بود... استرایک:این احمق واسه چی تنها رفت؟ میخواست فقط خودش قهرمان باشه؟ رکس: حرف دهنت رو بفهم ! استرایک: برو بابا میخوای مثلا چی کار کنی ؟ :) رکس هم بهش حمله کرد و دعوا کردند سیسون و جیسون هم وارد دعوا شدند و مایک هم نگران دوستانش بود که تو سیاره ی تیزی رکسو گیر افتاده بودند...

عفه رسید که به سیاره زود سیگنال سالواتوئر رو با دستگاه مایک پیدا کرد و رفت اونجا دید که یه زندان وجود داره و بی اجازه با عصبانیت رفت داخل و سرباز ها میخواستن جلوشو بگیرن ولی عفه با شمشیرش همه رو میزد و رد میکرد به آسونی! تا اینکه یه اچیدنا سر راهش وایساد و گفت :آفرین به تو بالاخره خودت , خودت رو به من رسوندی آفرین! عفه:درباره ی چی حرف میزنی ؟ اچیدنا:میدونی رییس جمهور از من خواسته بود که بیام تو دنیای تو و تو رو بکشم ولی تو خودت اومدی تا من بکشمت! عفه:چنین چیزی وجود نداره میدونی؟ حاضر شو برای جنگ!!! اچیدنا هم زود بهش حمله ور شد و هی هی مشت میزد ولی عفه جاخالی میداد و یه دفعه مشت اچیدنا یه بار خورد به سر عفه و عفه هم عصبانی شد زود فریاد زد و گفت:EDGE POWER!!!!!!!!! سالواتوئر که تو زندان بود صدای عفه رو شنید و فهمید این عفه هستش. و اشک تو چشماش جمع شد و خیلی خوشحال شد که یکی از دوستانش اومده برای کمک... عفه ضربات خشمگینی به اچیدنا میزد و با سرعت تقریبا نور بهش حمله ور میشد تا اینکه اچیدنا خورد به زمین و شکست خورد. اچیدنا هم دستانش رو به زمین گذاشت و گفت که تو برنده شدی و منم باید بمیرم! زود منو بکش!!! عفه:چی داری میگی تو؟ مثل اینکه خیلی داری فیلم های Death Battle رو نگاه میکنی؟ LOOOOOOOOOOOOOL!!!!!!!!!!!!!!! زود بگو کجا میتونم سالواتوئر رو پیدا کنم! اچیدنا محل رو بهش نشون داد و دکمه خاموش کردن برق در زندان رو ! عفه رفت پیش سالواتوئر و کلید رو خاموش کرد و سالواتوئر میله های زندان رو خمید و اومد بیرون. سالواتوئر به عفه گفت:فکر نمی کردم که دنبالم میایید! عفه:دوست ها برای چی هستن رفیق؟ وقتی سالواتوئر دید زندانیان هم قدرت دارند از اونا کمک خواست تا حساب کاینوس رو برسن زندانیان هم قبول کردند اونم به خاطر نجاتشون. عفه:باید بریم النا و الکس رو هم نجات بدیم! سالواتوئر:پس بزن بریم داداش...


این داستان ادامه دارد..................................


نظرات بالای 10 به شرط اینکه از کسانی که در داستان حضور دارن نظر دریافت بشه ادامه دارد!!!


امروز نمی خواستم داستانو بزارم میخواستم چهارشنبه بزارم ولی با اصرار زیاد شما من این کار رو واسه شما انجام دادم.........


غلط املایی ها رو اگه دیدید به من بگید لطفا..........


بای!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 


+ نوشته شده در دوشنبه 94/3/18ساعت 5:3 عصر توسط آرمان ریحانی نظرات ( ) |